nahalnoor

  • خانه 

نصایح امام حسن عسکری علیه السلام به شیعیان

06 دی 1396 توسط فاطمه محمدزاده

🔰توصیه خواندنی امام حسن عسکری (علیه السلام) به شیعیان
🌸امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود:

 شمــا را به تقــواى الهــى و پارسـایــى در دینتــان و تـلاش بـراى خــدا و راستگویــى و امانتــدارى دربـاره کســى که شمـا را امیــن دانستـه ـ نیـکوکار باشــد یا بـدکار ـ و طــول سجــود و حُســنِ همســایگى سفـــارش می‌ کنــم. محمّــد( صلى الله علیه وآله وسلم ) بـراى همیـــن آمـده اســت.

در میــان جمــاعت‌ هاى آنان نــماز بخوانیـــد و بر ســر جنــازه آنــها حاضــر شویــد و مریضــانشان را عیــادت کنیــد. و حقوقشــان را ادا نمایــید، زیــرا هر یک از شمـا چــون در دینــش پارســا و در سخنــش راستــگو و امانتــدار و خـوش اخـــلاق با مـــردم باشــد، گفتــه مى‌ شــود: ایـن یــک شیــعه اسـت، و ایـن کارهاســت که مــرا خوشحـــال مى ‌ســازد. 

تقــواى الهــى داشتــه باشیــد، مایــه زینــت باشیــد نه زشتــى، تمــام دوستــى خـود را به سـوى ما بکشانیــد و همــه زشتــى را از ما بگردانیــد، زیرا هـر خوبــى که دربــاره مـا گفتــه شـود ما اهــل آنیــم و هر بدى درباره ما گفتــه شود ما از آن به دوریـــم. 

در کتــاب خــدا بـــراى ما حقّــى و قــرابتـى از پیــامبر خداســت و خــداوند مــا را پــاک شمــرده، احــدى جز مــا مــدّعى ایـن مقــام نیســت، مــگر آن که دروغ مى ‌گویــد. زیــاد به یاد خدا باشیــد و زیــاد یاد مـــرگ کنیــد و زیــاد قـــرآن را تــلاوت نماییــد و زیــاد بر پیغمبـــر( صلى الله علیه وآله وسلم ) ســلام و تحیّـــت بفرستیـــد. زیرا صــلوات بر پیــامبر خدا ( صلى الله علیه وآله وسلم ) ده حسنـــه دارد. آنچــه را به شمــا گفتـــم حفــظ کنیـــد و شـما را به خــدا مى ‌سپــارم، و ســـلام بر شمــا.
متن حدیث:

«أُوصیکُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ الْوَرَعِ فى دینِکُمْ وَالاِْجْتَهادِ لِلّهِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ أَداءِ الأَمانَةِ إِلى مَنِ ائْتَمَنَکُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فاجِر وَ طُولُ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجَوارِ. فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌ ( صلى الله علیه وآله وسلم ) صَلُّوا فى عَشائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ، فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ إِذا وَرَعَ فى دینِهِ وَ صَدَقَ فى حَدیثِهِ وَ أَدَّى الاَْمانَةَ وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ قیلَ: هذا شیعِىٌ فَیَسُرُّنى ذلِکَ. إِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا زَیْنًا وَ لا تَکُونُوا شَیْنًا، جُرُّوا إِلَیْنا کُلَّ مَوَدَّة وَ ادْفَعُوا عَنّا کُلَّ قَبیح، فَإِنَّهُ ما قیلَ فینا مِنْ حَسَن فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ ما قیلَ فینا مِنْ سُوء فَما نَحْنُ کَذلِکَ.»

«لَناحَقٌّ فى کِتابِ اللّهِ وَ قَرابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ وَ تَطْهیرٌ مِنَ اللّهِ لا یَدَّعیهِ أَحَدٌ غَیْرُنا إِلاّ کَذّابٌ. أَکْثِرُوا ذِکْرَ اللّهِ وَ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ تِلاوَةَ الْقُرانِ وَ الصَّلاةَ عَلَى النَّبِىِّ ( صلى الله علیه وآله وسلم ) فَإِنَّ الصَّلاةَ عَلى رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَنات، إِحْفَظُواما وَصَّیْتُکُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُکُمُ اللّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَیْکُمْ السَّلامَ.»

📚«أعيان الشّيعة،جلد 2، صفحه 41

 نظر دهید »

آنوفل های مهربان

05 دی 1396 توسط فاطمه محمدزاده

09:
ما چه می دانیم جانبازی چیست!برای دیدن یکی از دوست های جانبازم، رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.

فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد. که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود.

دوستم نبودش، فرصتی شد به اتاق ها سری بزنم.

اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از دو دست.

و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها…

جانبازی که 35 سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ “کاندیدا شده ای! آمده ای عکس بگیری؟”

گفتم نه! ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.

می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!

همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.

خیلی زود رفیق شدیم. وقتی فهمید من هم در همان عملیاتی بوده ام که او ترکش خورده.

پرسیدم خانه هم می روی؟

گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!

توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع دیگر بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند.

پرسیدم اینجا چطور است؟

شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.

یاد دوست شهیدم اسماعیل فرجوانی افتادم. دستش که عملیات والفجر هشت قطع شده بود نگران هزینه های بیمارستانی بود، نکند زیاد شوند!

گفتم: بی حرکت دست و پا خیلی سخت است، نه؟

با خنده می گفت نه! 

حکایت تکاندهنده ای برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است!

پشه های آنوفل را می گفت.

“نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!”

می گفت نگاهم را که می بینند خودشان رعایت می کنند و زود بلند می شوند.

شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.

نوجوان و 16 ساله بوده که ترکش به پشت گردنش خورده و الان نزدیک 50 سالش شده بود.

سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید.

آخر من چه می دانستم جانبازی چیست!

صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم بیرون بیاید، تا بارش باران نرمی که شروع شده بود را ببیند.

چقدر پله داشت مسیر!

پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده.

خیلی خجالت کشیدم.

دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و فضای دم کرده داخل اتاق ها… هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.

به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی اروپایی…

می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، همه بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.

نمی دانستم چه جوابش را بدهم.

تنها سکوت کردم.

می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟

یکه خوردم. چه سئوالی بود!

گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.

خودم هم می دانستم دروغ می گویم.

کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور…

چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی قبلی را نداشت.

از همان وقتی که حرف مرگ را زد.

انگار یاد دوستانش افتاده باشد.

نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.

کاش حرف تندی می زد! 

کاش شکایتی می کرد!

کاش فریادی می کشید و سبک می شد!

و مرا هم سبک می کرد!

یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف پرسه می زدم.

دیگر از خودم بدم می آمد

از تظاهر بدم می آمد

از فراموش کاری ها بدم می آمد

از جنگ بدم می آمد

از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر همشان!

از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم

همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند

و این روزها هم نه جانبازها را می بینند

نه پدران و مادران پیر شهدا را…

بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!

از آنها که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!

کاش بعضی به اندازه پشه های آنوفلِ آسایشگاه معرفت داشتند!

وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!

و بس می کردند…

و می رفتند…

ما چه می دانیم جانبازی چیست

 نظر دهید »

زیارت ری

02 دی 1396 توسط فاطمه محمدزاده

حضرت امام هادی ع:*اگر قبر عبدالعظيم حسنی را در ری زيارت كنی مانند آن است كه امام حسين ع را دركربلا زيارت كرده باشيد*

«ميزان الحكمة: ح8181»

الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج

 نظر دهید »

آداب میهمانی (برای شب یلدا)

29 آذر 1396 توسط فاطمه محمدزاده

صاحب خانه را به زحمت نیندازید​

 نظر دهید »

زندگینامه شهید دکتر مفتح

26 آذر 1396 توسط فاطمه محمدزاده

زندگینامه: محمد مفتح 

محمد مفتح در سال ۱۳۰۷ شمسی، در خانواده‌ای روحانی در همدان به دنیا آمد.پدرش مرحوم، حجت الاسلام حاج محمود مفتح، یکی از واعظان مخلص و عاشق خاندان رسالت و ولایت بود و در ادبیات فارسی و عربی تبحر فراوانی داشت و اشعار زیادی در مدح و رثای اهل بیت (ع) به زبان‌های عربی و فارسی از وی به جا مانده است.

او در حوزه علمیه همدان، مدرس ادبیات فارسی و عربی بود. شهید مفتح از کودکی در محضر پدر به فراگیری ادبیات پرداخت و پس از گذراندن دوره ابتدایی، جهت فراگیری معارف اسلامی به مدرسه «آخوند ملاعلی» وارد شد و پس از مدتی جهت استفاده از محضر اساتید بزرگ به حوزه علمیه قم مهاجرت کرد و در مدرسه «دارالشفاء» با جدیت فراوان به کسب علوم معارف پرداخت و از محضر بزرگانی چون آیات سید محمد حجت کوه کمره‌ای، بروجردی، سید محمد محقق (داماد)، علاّمه طباطبایی صاحب المیزان و امام خمینی (ره) استفاده کرد و خود مدرسی بزرگ در حوزه شد.

مفتح در حالی که در قم استادی بزرگ بود، پا به عرصه دانشگاه گذاشت. وی که در حوزه علمیه به درجه اجتهاد رسیده بود، در دانشگاه نیز موفق به اخذ درجه دکتری گردید. رساله دکترای وی تحقیقی درباره نهج البلاغه است که با درجه بسیار خوب مورد قبول دانشگاه قرارگرفت.

دکتر مفتح، پس از گذراندن دوره دانشگاه، علاوه بر تدریس در حوزه، به تدریس در دبیرستان‌های قم پرداخت.

وی به لحاظ رسالتی که بر دوش خویش حس می‌کرد، ضمن مبارزه با عفریت جهل و بی‌شعوری، در دو سنگر دبیرستان و حوزه از همان آغاز سعی در روشنگری دانش پژوهان داشت و کلاس‌های خویش را مرکزی برای تشکل آنان در جهت مبارزه با رژیم قرار داده بود و در این راه به تأسیس انجمن اسلامی دانش آموزان، با همیاری شهید بهشتی همت گمارد.

در زمان تحصیل و تدریس، حاشیه‌ای بر اسفار ملاصدرا، نوشت که سومین حاشیه بر این کتاب است. همچنین کتابی به نام روش اندیشه در علم منطق به رشته تحریر درآورد که به عنوان کتاب درسی در حوزه و دانشگاه، برای بالاترین سطح منطق استفاده می‌شود. ترجمه تفسیر مجمع البیان هم یکی از تألیفات این شهید عالی مقام است.

دکتر مفتح در جهت ایجاد تشکل و سازمان‌دادن به طلاب و فضلا دست به تشکیل مجمعی به نام جلسات علمی اسلام شناسی زد که این مجمع فعالیت وسیعی به منظور شناساندن چهره اصلی اسلام در جامعه آغاز کرد. ساواک که پی به نقش مؤثر این مجمع در شناساندن اسلام راستین برده بود، آن را تعطیل کرد.

در سال‌های 1340تا 1342، سخنرانی‌های او در شهرهای مختلف و روشن ساختن مواضع نهضت اسلامی در افشای چهره رژیم پهلوی بسیار مؤثر بود و به لحاظ اثر عمیقی که این سخنرانی‌ها در میان توده‌ها داشت، بارها توسط ساواک تعطیل شد و هر بار این تعطیلی با دستگیری و آزار ایشان همراه بود.

شهید مفتح بعد از تبعید امام (ره) مبارزات خود را شدت بخشید و با سفر به استان خوزستان سعی در افشای ماهیت رژیم و شناساندن نهضت امام به مردم داشت و ساواک که با دستگیری‌های متعدد و ممنوع المنبر کردن ایشان نتوانسته بود کاری از پیش ببرد، ورود ایشان را به شهرهای خوزستان ممنوع اعلام کرد.

مبارزه دکتر مفتح تا رمضان سال 1357، که نهضت مردم مسلمان به رهبری امام خمینی (ره) اوج گرفته بود، همچنان ادامه داشت. ایشان بعد از نماز عید فطر با تأکید بر رهبری بی چون و چرای امام امت روز پنجشنبه 16 شهریور 1357، را به عنوان تجلیل از شهدای ماه رمضان تعطیل اعلام کرد. در این روز راهپیمایی بزرگی علیه رژیم انجام گرفت که زمینه ساز راهپیمایی 17 شهریور گردید، که توسط رژیم پهلوی به خاک و خون کشیده شد و جمعه خونین نام گرفت.

در بهمن 1357، [ 12بهمن 57؛ فریادی برای همیشه] جهت بازگشت امام (ره) استاد مفتح به همراه دیگر همرزمان، کمیته استقبال از ایشان را تشکیل دادند تا مقدمات ورود پیروزمندانه رهبر و مراد خویش را به نحو شایسته فراهم نمایند.

دکتر مفتح با تشکیل شورای انقلاب از طرف امام (ره) به عضویت این شورا درآمد. بعد از پیروزی انقلاب برای تشکیل کمیته‌های انقلاب اسلامی فعالیت چشمگیری کرد و خود سرپرستی کمیته منطقه4 تهران را به عهده داشت.

آخرین مسؤولیت وی، سرپرستی دانشکده الهیات و عضویت در شورای گسترش آموزش عالی کشور بود که به نحو شایسته در این سنگرها انجام وظیفه نمود و در طی این دوران همچنان مسؤولیت امامت جماعت مسجد قبا را نیز بر عهده داشت.

وحدت حوزه و دانشگاه

شهادت در مسیر وحدت حوزه و دانشگاه

سرانجام آیت الله مفتح، پس از عمری تلاش و جهاد مستمر و خستگی ناپذیر در راه تبلیغ دین، در ساعت 9 صبح روز 27 آذر سال 1358، به شهادت رسیدند.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

nahalnoor

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس